دسته‌ها
تجربه شخصی تحصیلی تجربه های شخصی

تجربه شخصی یاسمن
تحصیل در استرالیا

یاسمن، متولد سال ۱۳۷۴، در سال ۲۰۱۴ با ویزای دانشجویی وارد استرالیا شد.تجربه وی از زندگی در این کشور بعنوان دانشجوی خارجی از زبان او شرح داده شده است:

تصور من از استرالیا

انتظارم از تحصيل در استراليا شبيه فيلمهايی كه در مورد كالج های آمريكايی میسازند بود. به آخرين نكته ای كه توجه میکردم، بخش آکادمیک اين تجربه بود و تصورم از دانشگاه به کمپ های مختلف و فستيوال های تابستانی خلاصه می شد. همه ترسم هم از اخت نشدن با دانشجوهای به اصطلاح بومي یا همون Local  بود.

خب هیچ کدوم از تصورات من نزديك به واقعيت نبودند. در اولين روز دانشگاه با سيلی از دانش آموزان مهاجر مثل خودم آشنا شدم. طوری كه در يك لحظه میشد ٣ يا ٤ زبان مختلف رو با هم بشنوی. 

سیستم دانشگاهی استراليا

خب من آیلتس ۶ رو داشتم. برای همين بدون حضور در كلاس های ELICOS مستقیم وارد دانشگاه شده بودم. هفته اول يا Orientation Week برای ما دانشجو های مهاجر بيشتر حالت معارفه بود و همه اساتيد به علاوه دانش اموزان راهنما يا Mentors در حال كمك كردن به ما تازه وارد ها بودند. اغلب دانشكده های استراليا به شدت بزگ هستند و پيدا كردن كلا س ها خودش به تنهايی يه كلاس نياز داشت.

كلاس های من به عنوان دانشجوی ليسانس حسابداری یا Accounting به دو گروه Tutorial و Lectures   تقسيم میشدند. در واقع Lecture ها به اين صورت هستند كه استاد يا Lecturer به مدت تقريبی ٢ ساعت راجع به مبحث صحبت می كنه و اين صحبت ها ضبط و روی سايت دانشگاه آپلود ميشه.

در كلاس های Tutorial كه كوتاه تر هستند، مشاركت دانشجوها بیشتره و سوالات پاسخ داده میشه. معمولا هر درس يك Lecture و يك Tutorial رو شامل ميشه. به عنوان دانشجوی خارجی، ما موظف بوديم ظرفيت كامل دروس رو انتخاب كنيم كه شامل ٤ درس يا يونيت ميشه.

فرق بزرگ تحصيل در استراليا برای من، سخت گیرتر بودن اساتيد نسبت به ایران بود به خصوص برای دانش آموزان خارجی كه حتما حضور و غياب میشدند. از يك طرف به خطر افتادن ويزای دانشجويیم در صورت پاس نكردن بيش از ٢ درس، از طرفی هزينه زيادی كه پدرم برای هر يونيت متحمل شده بود.

این قضیه منی كه تو ايران يكی در ميون سر كلاس ها حاضر می شدم رو تبديل به دانشجويی منضبط كرده بود. در واقع اين ديسيپلين رو نياز داشتم. حقیقتش تا اون موقع، خانواده حسابی لوسم كرده بود.

اكثردروس، Assignment یک و دو رو شامل میشن، كه اگه فكر كردين کار یک شب درس خوندنه، سخت در اشتباهين.

محل زندگی من

شب های تحويل Assignment كتابخونه دانشكده تا صبح پر از دانشجو ها بود. من ترجيح میدادم در يونيت كوچكی كه نزديك به دانشكده اجاره كرده بودم با تمركز از آخرين فرصت هام برای گرفتن يكی دو نمره بيش تر در تكاپو باشم.

آپارتمانی با يونيت های كوچک اما بسيار تميز و نوساز بود كه به علت اجاره كمتر و نزديكی به Uni Campus اكثرا توسط دانشجو ها اجاره ميشد.

آپارتمان كوچكم، با اينكه با خونه ما تو تهران قابل قياس نبود، به من حس استقلال ميداد. مكان دنجی كه با سليقه من دكور شده بود و تراس پر گل و گياهم، كه با حقوق هر هفته ام که از كار پاره وقتم نصيبم ميشد، براش يك گلدون تازه ميخريدم، به من انگیزه ميداد.

عادت کردن به شرایط زندگی در استرالیا

كم كم دوستانی پيدا كردم كه حس غربت رو برام كمرنگ می كردن و در صورت بازديد مادر و پدر يكی از ما، بقيه هم از چند وعده غذای ايرانی بی نصيب نميموندن.

سال اول دانشگاه رو با Distinction (نمره های بين ٧٠ تا ٧٩ از ١٠٠) پشت سر گذاشتم و كلی به خودم افتخار كردم كه يك سال تمام با كار نيمه وقت، وظايف خونه و از همه مهم تر درس خوندن به يك زبون جديد از پس زندگیم براومدم.

حالا تعطيلات كريسمس كه در استراليا با تعطيلات تابستانی همزمانه از راه رسيده بود. منم هيجان زده بودم و بارم رو بستم كه برم ايران و حسابی خستگی در كنم. به فكر كار و درس مشق و غذا پختنم نباشم. ٣ ماه ايران بودم. با اينكه خيلی بهم خوش گذشت حس ميكردم دلم براي نظم و كيفيت زندگیم هم تنگ شده. حالا ديگه موضوعاتی چون رانندگيهای بی قانون، طرز برخورد آدم ها، نقض حق و حقوقم و … كه در گذشته برام عادی بودند، به سادگی برام قابل درك نبودند.

بعد از فارغ التحصیلی

سه سال به همين روال گذشت و من واقعا عوض شده بودم. اعتماد به نفس داشتم و از لحاظ ارتباط برقرار كردن بسيار راحت تر از اوايل بودم. اين تغييرات در مصاحبه های شغلی به كمكم آمدند. برخلاف انتظارم خيلی زود در شركت معتبری با درآمد نسبتا خوب ۵۵۰۰۰ دلار در سال (حدود ماهانه ۳۷۰۰ دلار استرالیا بعد از مالیات)، اولين كار حرفه ای خودم رو شروع كردم. همزمان با شروع كارم وقتی كه خيالم از بابت هزينه هام راحت شد، برای ويزاي دائم هم اقدام كردم. تقريبا يك سال بعد با تكميل كردن مدارك ، ويزا رو دريافت كردم.

کلام آخر

شايد سخت ترين بخش اين پروسه نمره آیلتس بود، مخصوصا Writing که ٢ بار امتحان دادم و هر بار فقط در بخش نوشتاری نمرم از ٧ كمتر ميشد. تا اينكه بار سوم اعتراض دادم و خوشبختانه اعتراضم قبول شد.

مهاجرت نقطه عطف زندگی من بود، شايد اگه اين تصميم رو اون زمان نميگرفتم تا آخر عمر افسوس مي خوردم.  البته هنوزم دلم برای ايران و تمام نوستالژی هاش تنگ ميشه اما خوشبختانه به واسطه كارم همش در رفت و آمدم.

دسته‌ها
تجربه شخصی تحصیلی تجربه های شخصی

تجربه شخصی مینا
تحصیل در استرالیا

مینا، متولد سال ۱۳۷۲، در سال ۲۰۱۲ به عنوان دانشجوی کالج وارد استرالیا شد. مراحل مختلف مهاجرت مینا از گرفتن تصمیم برای تحصیل در استرالیا تا اوضاع و احوال وی تا به امروز در این نوشته از زبان وی شرح داده شده است:

تصمیم برای تحصیل در استرالیا

حدودا ۱۷ ساله بودم که مشکلات زندگی و تحصیل در ایران برام پررنگتر شده بود. نداشتن حق انتخاب درمورد خیلی از مسائل به عنوان یک دختر جوان برای من که در خانواده همیشه حق رای داشتم قابل هضم نبود. پدر و مادرم هر دو شاغل بودند و از پس هزینه های من و خواهر و برادرم نه به آسانی اما بر می آمدند.

در تب و تاب سال آخر دبیرستان و کنکور بودم که تصمیمم برای مهاجرت محکمتر شد. درسم خوب بود و امید داشتم که در کنکور هم نتیجه قابل قبولی بگیرم اما به توصیه خواهرم که قبل از من برای تحصیل به استرالیا رفته بود، تصمیم گرفتم که دوره کارشناسی رو خارج از ایران شروع کنم که هم برای کار پیدا کردن آماده تر بشم و هم تسلطم به زبان انگلیسی بیشتر بشه.

وجود خواهرم و تعریفهایی که از استرالیا شنیده بودم جای شک برام باقی نگذاشت.

وجود تعدادی بالای مهاجرین در استرالیا و قبول کردن اونها در جامعه برای من که فردی معاشرتی بودم خیلی مهم بود.

انتخاب وکیل

به توصیه خواهرم و دیگر آشنایانی که در استرالیا اقامت داشتند تصمیم گرفتم وکیل مهاجرتی ام رو از لیست وکلای مارا انتخاب کنم. در واقع داستانهای زیادی راجع به دفاتر مهاجرتی که کلاهبردار از آب درآمده بودند شنیده بودم و به هیچ عنوان نمیخواستم ریسک کنم.

بعد از یک جلسه مشاوره معلوم شد که برای منی که هنوز کنکور نداده بودم و مهارت زیادی در زبان انگلیسی نداشتم ،بهترین گزینه گذراندن سال اخر دبیرستان (کالج) و پس از اون ورود به دانشگاه بود.

نمره مورد نیاز آیلتس برای پذیرش کالج  ۵ بود که براحتی میتونستم از عهده اون بربیایم. بعد از ارائه مدارک و نمره زبان، حدود ۴ ماه طول کشید تا ویزای دانشجویی ام رو دریافت کنم. دیگه مهاجرت شکل واقعی تری گرفته بود. ترس و استرس جدا شدن از خانواده و ندیدن دوستان وآشنایان تنها چیزی بود که روی خوشحالیم سایه می انداخت.

ورود به استرالیا

خواهرم در آن زمان، در سیدنی زندگی میکرد اما به خاطر مخارج بالای زندگی نسبت به ملبورن و همینطور بودن در کنار من، تصمیم به نقل مکان از سیدنی به ملبورن گرفت. شب سفر با کلی استرس و هیجان از خانواده جدا شدم و بعد از ۱۶ ساعت پرواز و دو ترانزیت ۲ ساعته در دبی و مالزی به ملبورن رسیدم. پرواز خیلی طولانی بود و خیلی خسته شدم.

دیدن خواهرم در فرودگاه میان آن همه غریبه دلگرمی بزرگی بود. بعد از گرفتن تاکسی بود که متوجه هوای متعادل و طبیعت به شدت سرسبز اطرافم شدم. برای من که از پاییز تهران اومده بودم این تغییر آب و هوایی عجیب بود. حدود یک ساعت از فرودگاه تا خانه ای که خواهرم اجاره کرده بود تو راه بودیم.

حدود سه روز بود که خوابم بهم ریخته بود و به اصطلاح (Jet Lag) شده بودم. بالاخره خوابم تنظیم شد و تونستم از بودن در کنار خواهرم و زیبایی های شهر جدید حسابی لذت ببرم.

عادت به شرایط جدید در استرالیا

برای من که زیاد اهل مسافرت نبودم و جاهای زیادی را هم ندیده بودم، مکان جدید حیرت آور بود. حدود دو ماه تا شروع کالج وقت آزاد داشتم. از آنجایی که زبانم اونقدر تعریفی نداشت، تصمیم گرفتم در این دو ماه با تماشای فیلم و خوندن روزنامه یکم آماده تر بشم. بعد از چند ماه، پیشرفت رو در سطح زبانم احساس میکردم. بودن در محیط و اجبار به صحبت تاثیر قابل توجهی داشت.

خیلی دوست داشتم زبان محاوره ایم زودتر راه بیفته که بتونم شروع به کار کردن کنم. ارزش ریال به دلار کمتر و کمتر میشد و من احساس میکردم بهتره از حق ۲۰ ساعت کار کردنم در هفته بعنوان دانشجو استفاده کنم و برای خودم پس اندازی داشته باشم.

شروع کالج

روزای اول کالج آنقدر هم که فکر میکردم ترسناک نبود .اکثر دانشجوها مثل من خارجی بودند. سه ماه پس از شروع کالج بالاخره تونستم در کافه ای نزدیک به خونه کاری پاره وقت پیدا کنم. پول زیادی نمیدادند اما کار کردن به من اعتماد به نفس میداد. بعد از چند ماه دلتنگی برای ایران و خانواده، حس میکردم به کشور جدید عادت کردم و از قانون مندی و بهتر شدن کیفیت زندگیم راضی بودم.

با این وجود، نداشتن دوستان صمیمی و دلتنگی برای خانواده ام گاها به شدت آزارم میداد. بعد از یک سال در رشته ی مهندسی برق دانشگاه La Trobe قبول شدم و با چند دانشجوی ایرانی دیگه که هم سن و سال خودم بودند، آشنا شدم.

وجود دوستان تازه و خواهرم که تازه ازدواج کرده بود حس داشتن خانواده دوم را به من میداد. حالا دیگه احساس تنهایی به بدی روزهای اول نبود. چهار سال از مهاجرتم گذشته بود که درس و ویزای تحصیلیم رو به اتمام بود. زمانش رسیده بود که برای ویزای دائم اقدام کنم.

اقدام برای ویزای دائم (PR)

شانس آوردم که رشته تحصیلیم در لیست مشاغل استرالیا بود، اما گرفتن آیلتس ۷ برای ویزای دائم اصلا کار آسونی نبود.  چهار بار امتحان دادم، تا بالاخره نمره دلخواهم رو آوردم. باقی امتیاز ها رو از طریق امتحان ناتی و  داشتن فامیل درجه یک در استرالیا به دست آوردم.

شاید سخت ترین و پر استرس ترین قسمت برای من، تبدیل ویزای دانشجوییم به دائم بود.

پیدا کردن کار در استرالیا

بعد از کلی جست و جو برای یافتن شغل مرتبط تونستم یه کار مرتبط به رشته تحصیلیم پیدا کنم.

حقوق اولیه برای منی که تجربه مرتبط نداشتم نسبت به سایر همکارانم خیلی کم بود، اما برای همینش هم خداروشکر میکردم و سعی میکردم پیشرفت کنم.
الان حدود ۵ سال از ورودم به استرالیا میگذره و از تصمیمم برای مهاجرت و مستقل شدن بسیار خوشحالم بخصوص وقتی به ایران برمیگردم و مشکلات گذشته را از نو میبینم.

فرم ارزیابی رایگان مهاجرت به استرالیا